معنی آن سوی چیزی

حل جدول

آن سوی چیزی

ماورا


آن سوی

ورا


ماورا و آن سوی چیزی

فراسو


آن سوی سقف

بام


آن سوی جیحون

ورارود


آن سوی رودخانه

اثری از جان گالزورثی


آن سوی آتش

فیلمی با بازی سیامک اطلسی


آن سوی دریاها

ماورا بحار

فرهنگ فارسی هوشیار

آن سوی

آن طرف آن جهت مقابل این سوی.

لغت نامه دهخدا

آن سوی رودی

آن سوی رودی. [ی ِ] (اِخ) گروهی از مردم گیلان که میان سپیدرود و کوه نشینند. و آنان را یازده ناحیت است: خانکجال، ننک، کوتم، سراوان، پیلمان شهر، رشت، تولیم، دولاب، کهن رود، استراب، خان بلی. (حدودالعالم).


سوی

سوی. [س َ وی ی] (ع ص) راست و درست. || (اِ) میانه ٔ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). وسط. (اقرب الموارد). || قصد. یقال: قصدت سواه، ای قصدت قصده. (منتهی الارب) (آنندراج). || مکان سوی. جای با نشان و علامت. یقال: مررت برجل سوی و العدم، یعنی وجود و عدم آن برابر است. (آنندراج) (منتهی الارب).

سوی. (اِ) طرف. (غیاث) (آنندراج).صوب. (مهذب الاسماء). زی. جانب. جهت: جسم ناچاره بی نهایت نبود بهمه ٔ سویها. (تاریخ سیستان).
عقلت یک سوست گل بدیگر سوی
بنگر بکدام جانبی مایل.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 247).
- بسوی، بجهت. بخاطر. از برای: قول مشتمل بر زیادت از یک قول بسوی آن گفته اند تا معلوم باشد که قیاس بیرون این قولها چیزی دیگر نیست. (اساس الاقتباس). نه بسوی آن گفته اند که شرط قیاس آن است. (اساس الاقتباس). بسوی آن دوست میدارم که تقویت طبیعت و انشراح صدر و جلاء ذهن فایده میدهد. (اساس الاقتباس).

سوی. [س َ وی ی] (ع ص) مستقیم. راست:
گرفته اند نکوخواه و بدخوه تو مدام
یکی طریق ضلالت یکی سبیل سوی.
سوزنی.

سوی. [س َ وی ی] (ع ص) تندرست. (دهار). درست اندام. ج، سویون و اسویاء. (مهذب الاسماء).

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

آن سوی چیزی

157

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری